رابطه میان دولتمردان و آزادی یکی از مناقشهبرانگیزترین مباحث اقتصادی در سده اخیر به شمار میرود؛ رابطهای که در دهههای اخیر و با ثبت تجارب جدیدتر وضعیت روشنتری یافته و میتوان با اطمینان بیشتری درباره آن اظهارنظر کرد. بدون شک معجزات بدیعی که در نیم قرن گذشته زندگی برخی جوامع را بهشدت بهبود داده و رفاه بیشتری را برای آنها رقم زده است، کمابیش در چند نکته اشتراک دارند؛ حرکت به سمت اقتصاد بازارمحور، افزایش آزادیهای اقتصادی، سیاست خارجی جهانیگرا و تلاش برای یافتن جایگاه کشور در زنجیره تولید بینالمللی از جمله مواردی است که در تمام موارد موفق چند دهه اخیر به چشم میخورند.
اما یکی از چالشهای مهم طبقه حاکم با این سیاستها به خطر افتادن جایگاه فعلیشان است. اما سوال اینجاست که این واهمه چقدر با واقعیت منطبق است؟ به عبارت دیگر سیاستهای یادشده و بهبود اوضاع شاخصهای رفاه بیش از همه به نفع کیست؟ شواهد حاکی از آن است که این سیاستها نهتنها اوضاع عموم افراد جامعه را بهبود میدهد، بلکه با شتاب بیشتری به بهبود وضعیت طبقه حاکم میانجامد و آنها برندگان اصلی رهایی اقتصاد به شمار میروند. در چنین شرایطی به نظر میرسد واهمه از باز کردن درهای کشور بیشتر از آنکه بر تجربه و واقعیت استوار باشد، بر باورهای نادرست اتکا دارد.
سرانجام جنگ بر سر آزادی و رفاه
قرن بیستم را میتوان صحنه زدوخورد میان ایدئولوژیهای سیاسی رقیب دانست؛ ایدئولوژیهایی که هر یک در تلاش بودند تا با ارائه الگوی خود برای شکوفایی کشورها، جا پای خود را محکم کنند. پس از دوران جنگ جهانی دوم و درگرفتن جنگ سرد، دو بلوک غرب و شرق هر یک تلاش کردند تا با ارائه سیاستهایی مجزا، سایر ملل جهان را به سوی شکوفایی رهنمون سازند و به بلوک خود ملحق کنند. با گذر زمان و نزدیکتر شدن به پایان قرن بیستم، به نظر میرسید که اندک اندک نتیجه رقابت در این عرصه بر همگان روشن میشد. به نظر میرسید آزادی بر کنترل، رقابت بر دستور، تجارت بر خودکفایی و درهای باز بر درهای بسته در حال فایق آمدن است. این وضعیت با چرخش چین به سمت سیاست درهای باز و اتحاد دو آلمان در دهه هشتاد میلادی و فروپاشی شوروی در دهه نود به اوج خود رسید. شاید امروزه شبهجزیره کره تنها نقطه از کره خاکی باشد که از آن دوران به یادگار مانده باشد و نتیجه این رقابت ایدئولوژیک را بهوضوح نشان میدهد. قیاس بخش شمالی کره با بخش جنوبی این منطقه کارنامه روشن دو اندیشه را نمایندگی میکند؛ به نظر میرسد راه رشد و توسعه هرچه باشد سنخیتی با منش همسایه شمالی ندارد.
جواب سرراست معمای سخت
بااینحال اگر همهچیز به روشنی آنچه توصیف شد بوده است، معمای تازهای سر برمیآورد. با کمابیش متمایز شدن راه شکوفایی اقتصادی از سایر راهها، چرا همچنان دولتمردان برخی از کشورها از پذیرش این مسیر سر باز میزنند و در برابر آن مقاومت نشان میدهند؟ پاسخهای متعددی میتوان به این سوال داد، اما به نظر میرسد واهمه از به خطر افتادن جایگاه فعلی، اصلیترین مانعی است که در برابر پذیرش این رویکرد از سوی نخبگان حاکم قرار دارد. بهعبارت دیگر گویی آنها از این واهمه دارند که بازکردن درها قبل از هر چیز موجب ورود توفانی شود که قبل از هرچیز جایگاه آنها را به خطر میاندازد. اگر این پاسخ را معیار قرار دهیم، شکسته شدن مقاومت نخبگان حاکم در برابر پذیرش ایدههایی که شکوفایی اقتصادی را به بار میآورند، راهحل عبور از بنبست اقتصادی خواهد بود. بدون شک شکسته شدن این مقاومت در گروی ایجاد این درک است که سیاستهایی که به رشد و توسعه اقتصادی میانجامد، بیش از آنکه موقعیت حاکمان را تهدید کند به تثبیت قدرت و جایگاه آنها منتهی میشود.
زلزلهای که نمیآید
واهمه سیاستمداران کشورهای درحالتوسعه از پذیرش برخی از سیاستهای شناختهشده به ترس از زلزله شباهت دارد؛ گویی باز شدن پای آنها قرار است موجب بر هم خوردن جایگاهشان شود. بااینحال اندکی دقت در سرنوشت سیاستمداران کشورهایی که آگاهانه سراغ این سیاستها رفتهاند، نشان میدهد چنین برداشتهایی با واقعیت فاصله زیادی دارند و همه این ترسها از زلزلهای است که نمیآید. در واقع سیاستمدارانی که با چشم باز پای در مسیر توسعه اقتصادی گذاشتهاند و با باز کردن مرزها راه را برای سرمایه و تجارت باز کردهاند، بیش از سایر همتایان خود موفق شدهاند جایگاهشان را نزد افکار عمومی استحکام ببخشند. علاوه بر این، رشد اقتصادی، جایگاه دولتمردان را از نظر امکانات و ثروت بیش از هر قشر دیگری تحتتاثیر قرار داده است.
دیدگاه خود را در میان بگذارید